۱۳۸۹ دی ۱۱, شنبه

در آغاز منطق بود و منطق نزد خدا بود ...


آیا می‌دانی‌ اندازه‌های‌ زمین‌ چگونه‌ تعیین‌ شد و چه‌ كسی‌ آن‌ را با شاقول‌ اندازه‌ گرفت‌؟
تورات/ ایوب، 38: 5
پیشگفتار
حکمت چیست؟ آیا خدا با حکمت و حکیمان، بیگانه است؟ آیا حکیمان می توانند جهان و جهانیان را نجات دهند؟ پیامبران کیستند؟ پادشاهان کیانند؟ آیا خداوند در جهان متجلی می شود و مستقیماً با تک تک جهانیان سخن می گوید؟ اگر آری پس پیامبران، پادشاهان و حکیمان کیستند و کجای این معادله ایستاده اند؟
این ها پرسش هایی است که ذهن های جستجوگر، سال ها و قرن ها است که پرسیده اند، پاسخ های بسیاری برای آن ها داده شده و هنوز نیز پرسش ها و پاسخ های دیگری وجود دارد و وجود خواهد داشت. اما ذهن بشر، همیشه به دنبال پاسخ هایی قطعی گشته است. وقتی می گویم ذهن بشر، دقیقاً اشاره ام به ذهن یک انسان عادی، با همه ی توانایی ها و ضعف های او است.
ذهن بشر، معمولاً نمی تواند بگوید یا این درست است یا آن. معمولاً در گذر زمان، یکی را بر دیگری بر می گزیند و جالب این جا است که هر انسانی بنا بر ژنتیک، پرورش اجتماعی و علائق فردی، پاسخ هایی را بر می گزیند که مطابق با نیازهای فوری، عینی و مادی خود باشد.
پیامبران، کوشیده اند با زهد، پارسایی، دقت، انضباط و فرمانبری از خداوندشان، پاسخ هایی حتی الامکان فوری، سرراست، دقیق و کاربردی را از خداوندشان دریافت کنند. پادشاهان کوشیده اند با شمشیر، رویاهای خودشان، قوم و قبیله و خانواده و هم میهنان شان را تحقق بخشند و حکیمان کوشیده اند با اتکا به عقل خود، پاسخ هایی برای پرسش های موجود بیابند.
    اما آیا این دور ِ باطل را نقطه ی پایانی هست؟ آیا دانشمندان (حکیمان) می توانند طبق وعده ی استفان هاوکینگ به نظریۀ “همه چیز” دست یابند؟ نظریه ای که با آن، همۀ پدیده های تاریخی و امروزی رابتوان توضیح داد و تفسیر کرد؟ حتی در صورت یافتن یا ساختن چنان نظریه ای، آیا نجات جهان رقم خواهد خورد؟ یا بیشتر و بیشتر، انسان بر قدرت خود تکیه خواهد کرد و دور ِ باطل جدیدی از جنایت، جنگ، تجاوز، استبداد، فقر، فحشا، نادانی و اعتیاد را در تاریخ رقم خواهد زد؟
تاریخ بشر گواهی می دهد که حکمت همچون تیغی دو لبه است و حکیمان نیز چنین اند؛ گاهی دردها و بیماری ها را تشخیص می دهند و درمان را می یابند و گاهی با ساخت پیشرفته ترین جنگ افزارها، دست شان را به خون انسان ها می آلایند؛ گاهی با پذیرفتن خداوند، به ابراهیم، یعقوب، داود و مریم تبدیل می شوند (افراد مذکور طبق روایات، افراد دانا، جستجوگر، حکیم و عاقلی بوده اند) و گاهی همچون فریسیان و صدوقیان، کمر به قتل جسمانی و موقتِ عیسی مسیح می بندند، کسی که با ظهور و زنده شدن دوباره اش، یک بار برای همیشه، پاسخ مرگ را داده است. آری، مرگ فقط برای کسانی وجود دارد که به آن ایمان دارند!
در مقالۀ حاضر، کوشش شده به این پرسش اصلی پرداخته شود که “طبق کتاب مقدس، ارتباط و نسبتِ خدا با عقل، حکمت و منطق چیست و چگونه است؟”
همچنین تلاش شده، میان حکمت خدایی و حکمت انسانی، پلی زده شود و بر اساس آن به این پرسش فرعی پاسخ دهیم که «نسبت خدا با حکمت، از نظر عقل و منطق انسانی قابل توجیه، درک و پذیرش است یا نه؟»

سخن پولس [1]
پولس در اولین نامه ای که به قرنتیان نوشته است می گوید: «.. کلمات زیبا و فلسفی بکار نمی برم ..» (اول قرنتیان،1: 17) [2] و در جای دیگری می گوید: «.. پیام و وعظ من نه با کلمات گیرای حکیمانه، بلکه با برهانِ قدرتِ روح بیان شد، تا ایمان شما نه بر حکمت بشری، بلکه بر قدرت خدا مبتنی باشد.» (اول قرنتیان،2: 1–5. ترجمۀ هزارۀ نو)
چرا پولُس علیرغم این که ادعا می کند “پیام و وعظش نه با کلمات گیرای حکیمانه، بلکه با برهانِ قدرتِ روح بیان شده و کلمات زیبا و فلسفی بکار نمی بَرَد” ولی نامه هایش سرشار از کلمات گیرا، زیبا، منطقی و حکیمانه است؟ این ناشی از چیست؟ چه معنایی دارد؟ آیا منطق، کلمات زیبا و حکمت، متضاد با روح خداوند است؟

استدلال، منطق و حکمت در عهد عتیق ( تورات )
در سراسر کتاب مقدس، بسیاری از جاها، حتی وقتی فرمانی هست، باز هم برای بشر، استدلال آورده می شود و دلیل ِ فرمان بیان می شود. برای نمونه به آیات زیر توجه کنید:
«هركس‌ خون‌ بخورد، چه‌ اسرائیلی‌ باشد، چه‌ غریبی‌ كه‌ در میان‌ شما ساكن‌ است‌، روی‌ خود را از او برگردانده‌ او را از میان‌ قوم‌ طرد خواهم‌ كرد، زیرا جان‌ هر موجودی‌ در خون‌ اوست‌ و من‌ خون‌ را به‌ شما داده‌ام‌ تا برای‌ كفارۀ جانهای‌ خود، آن‌ را بر روی‌ قربانگاه‌ بپاشید. خون‌ است‌ كه‌ برای‌ جان‌ كفاره‌ می‌كند. به‌ همین‌ دلیل‌ است‌ كه‌ به‌ قوم‌ اسرائیل‌ حكم‌ می‌كنم: ‌نه‌ خودشان‌ خون‌ بخورند و نه‌ غریبی‌ كه‌ در میان‌ ایشان‌ ساكن‌ است‌.» (لاویان،17: 10–12)
«هیچ‌ یك‌ از شما نباید با محارم‌ خود همبستر شود. با مادر خود همبستر نشو، زیرا با این‌ كار به‌ او و به‌ پدرت‌ بی‌احترامی‌ می‌كنی‌.» (لاویان،18: 6 و7)
«هركس‌، چه‌ اسرائیلی‌ باشد چه‌ غریبی‌ كه‌ در میان‌ شما ساكن‌ است‌، اگر بچۀ خود را برای‌ بت‌ مولك‌ قربانی‌ كند، قوم‌ اسرائیل‌ باید او را سنگسار كنند. من‌ خود بر ضد او برمی‌خیزم‌ و او را از میان‌ قوم‌ اسرائیل‌ طرد كرده‌ به‌ سزای‌ اعمالش‌ خواهم‌ رساند، زیرا فرزند خود را برای‌ مولك‌ قربانی‌ كرده‌ و بدین‌ وسیله‌ عبادتگاه‌ مرا نجس‌ نموده‌ و نام‌ مقدس‌ مرا بی‌حرمت‌ ساختـه‌ است‌.» (لاویان،20: 2 و3)
«اگر مردی‌ با زنی‌ به‌هنگام‌ عادت‌ ماهانه‌اش‌ همبستر شود، هر دو نفر باید از میان‌ قوم‌ اسرائیل‌ طرد شوند، زیرا مقررات‌ مربوط‌ به‌ طهارت‌ را رعایت‌ نكرده‌اند.» (لاویان،20: 18)
«زمانی‌ كه‌ خداوند، خدایتان‌ آنها را به‌ شما تسلیم‌ كند و شما آنها را مغلوب‌ نمایید، باید همه‌ آنها را بكشید. با آنها معاهده‌ای‌ نبندید و به‌ آنها رحم‌ نكنید، بلكه‌ ایشان‌ را بكلی‌ نابود سازید. با آنها ازدواج‌ نكنید و نگذارید فرزندانتان‌ با پسران‌ و دختران‌ ایشان‌ ازدواج‌ كنند. چون‌ در نتیجه‌ ازدواج‌ با آنها جوانانتان‌ به‌ بت‌پرستی‌ كشیده‌ خواهند شد و همین‌ سبب‌ خواهد شد كه‌ خشم‌ خداوند نسبت‌ به‌ شما افروخته‌ شود و شما را بكلی‌ نابود سازد. قربانگاه‌های‌ كافران‌ را بشكنید، ستونهایی‌ را كه‌ می‌پرستند خرد كنید و مجسمه‌های‌ شرم‌آور را تكه‌ تكه‌ نموده‌، بتهایشان‌ را بسوزانید؛ چون‌ شما قوم‌ مقدسی‌ هستید كه‌ به‌ خداوند، خدایتان‌ اختصاص‌ یافته‌اید. او از بین‌ تمام‌ مردم‌ روی‌ زمین‌ شما را انتخاب‌ كرده‌ است‌ تا برگزیدگان‌ او باشید. شما كوچكترین‌ قوم‌ روی‌ زمین‌ بودید، پس‌ او شما را به سبب‌ اینكه‌ قومی‌ بزرگتر از سایر قوم‌ها بودید برنگزید و محبت‌ نكرد، بلكه‌ به‌ این‌ دلیل‌ كه‌ شما را دوست‌ داشت‌ و می‌خواست‌ عهد خود را كه‌ با پدرانتان‌ بسته‌ بود بجا آورد. به همین‌ دلیل‌ است‌ كه‌ او شما را با چنین‌ قدرت‌ و معجزات‌ عجیب‌ و بزرگی‌ از بردگی‌ در مصر رهانید.» (تثنیه،7: 2-8)
«خداوند به‌ هیچ‌ وجه‌ به سبب‌ اینكه‌ شما قومی‌ خوب‌ و درستكار هستید این‌ سرزمین‌ را به‌ شما نمی‌دهد، بلكه‌ به سبب‌ شرارت‌ این‌ اقوام‌ و برای‌ وعده هایی كه‌ به‌ پدرانتان‌ ابراهیم‌ و اسحاق‌ و یعقوب‌ داده‌ است‌ این‌ كار را می‌كند. باز هم‌ تكرار می‌كنم‌: خداوند، خدایتان‌ به‌ این‌ دلیل‌ این‌ سرزمین‌ حاصلخیز را به‌ شما نمی‌دهد كه‌ مردم‌ خوبی‌ هستید. شما مردمی‌ سركش‌ هستید.» (تثنیه،9: 5 و6)
«.. شما هم‌ باید غریبان‌ را دوست‌ بدارید، زیرا خودتان‌ در سرزمین‌ مصر غریب‌ بودید.» (تثنیه،10: 19)
«حیـوانی‌ را كه‌ به‌ مرگ‌ طبیعی‌ مرده‌ است‌ نخورید. آن‌ را به‌ غریبی‌ كه‌ درمیان‌ شما باشد بدهید تا بخورد و یا آن‌ را به‌ بیگانگان‌ بفروشید، ولی‌ خودتان‌ آن‌ را نخورید، چون‌ نزد خداوند، خدایتان‌ مقدس‌ هستید ..» (تثنیه،14: 21) [در ترجمۀ قدیم آمده: «.. زیرا كه‌ تو برای‌ یهُوَه‌، خدایت‌، قوم‌ مقدس‌ هستی‌.»] [3]
نمونه هایی که آورده شد به ما نشان می دهد که حتی فرمان های تورات هم با استدلال همراه است. وجود این استدلال ها به ویژه در لاویان و تثنیه که به عبارتی کتاب های مهمی دربارۀ دستورات و احکام ِ شریعت اند و در نگاه اول لزوم چندانی به استدلال در آن ها دیده نمی شود، نشانۀ این است که چون برای بسیاری از انسان ها، استدلال، اهمیت زیادی دارد پس خداوند، مطابق با ذهن بشر با او سخن می گوید و برای انسان و سلیقۀ او حرمت و ارزش قائل است.

استدلال، منطق و حکمت در عهد جدید
مسیح نیز در برابر پرسش های پیروان شریعت، قدرتمندانه می ایستاد و قاطعانه با توجه به منطق خودشان (تورات و شریعت) به آن ها پاسخ می داد. در زیر، نمونه هایی از استدلال های محکم و دقیق عیسی مسیح آورده می شود:
«هیچ‌کس دو ارباب را خدمت نتواند کرد، زیرا یا از یکی نفرت خواهد داشت و به دیگری مهر خواهد ورزید، و یا سرسپردۀ یکی خواهد بود و دیگری را خوار خواهد شمرد. نمی‌توانید هم بندۀ خدا باشید، هم بندۀ پول.» (متی،6: 24. هزارۀ نو)
«.. از عیسی پرسیدند: “آیا شفا دادن در روز شَبّات جایز است؟” .. او بدیشان گفت: “ اگر یکی از شما گوسفندی داشته باشد و آن گوسفند در روز شَبّات در چاهی بیفتد، آیا آن را نمی‌گیرد و از چاه بیرون نمی‌آورد؟ حال، انسان چقدر باارزشتر از گوسفند است! پس نیکویی کردن در روز شَبّات جایز است.” ..» (متی،12: 10–13. هزارۀ نو)
«.. علمای دین و مشایخ نزدش آمده، پرسیدند: “به چه حقّی این کارها را می‌کنی؟” عیسی در پاسخ گفت: “من نیز از شما پرسشی دارم. به من پاسخ دهید تا من نیز به شما بگویم به چه حقّی این کارها را می‌کنم. تعمید یحیی از آسمان بود یا از انسان؟” آنها بین خود بحث کرده، گفتند: “اگر بگوییم، “از آسمان بود”، خواهد گفت، “پس چرا به او ایمان نیاوردید؟” اگر بگوییم، “از انسان بود”...”، از مردم بیم داشتند، زیرا همه یحیی را پیامبری راستین می‌دانستند. پس به عیسی پاسخ دادند: “نمی‌دانیم.” عیسی گفت: “من نیز به شما نمی‌گویم به چه حقّی این کارها را می‌کنم.”» (مرقس،11: 27–33. هزارۀ نو+ یوحنا،10: 31–38. هزارۀ نو)
«[شنیده‌اید که گفته شده: “همسایه‌ات را محبت نما و با دشمنت دشمنی کن.”  (متی،5: 43. هزارۀ نو)] امّا من به شما می‌گویم که دشمنان خود را محبت نمایید و به آنان که از شما نفرت دارند، نیکی کنید .اگر تنها آنان را محبت کنید که شما را محبت می‌کنند، چه برتری دارید؟ حتی گناهکاران نیز دوستداران خود را محبت می‌کنند؛ و اگر فقط به کسانی نیکی کنید که به شما نیکی می‌کنند، چه برتری دارید؟ حتی گناهکاران نیز چنین می‌کنند؛ و اگر فقط به کسانی قرض دهید که امید عوض از آنان دارید، چه برتری خواهید داشت؟ حتی گناهکاران نیز به گناهکاران قرض می‌دهند تا روزی از ایشان عوض بگیرند. امّا شما، دشمنانتان را محبت کنید و به آنها نیکی نمایید، و بدون امیدِ عوض، به ایشان قرض دهید، زیرا پاداشتان عظیم است، و فرزندان خدای متعال خواهید بود، چون او با ناسپاسان و بدکاران [هم] مهربان است. پس رحیم باشید، چنان که پدر شما رحیم است.» (لوقا،6: 28–36. هزارۀ نو)
«.. عیسی به ایشان گفت: “کارهای نیکِ بسیار از جانب پدر خود به شما نمایانده‌ام. به ‌سبب کدام یک از آنها می‌خواهید سنگسارم کنید؟” پاسخ دادند: “به ‌سبب کار نیک سنگسارت نمی‌کنیم، بلکه از آن‌رو که کفر می‌گویی، زیرا انسانی و خود را خدا می‌خوانی.” عیسی به آنها پاسخ داد: “مگر در تورات شما نیامده است که “من گفتم، شما خدایانید”؟ اگر آنان که کلام خدا به ایشان رسید، “خدایان” خوانده شده‌اند-‏ و هیچ بخش از کتب‌مقدّس از اعتبار ساقط نمی‌شود-‏ چگونه می‌توانید به کسی که پدر وقف کرده و به جهان فرستاده است، بگویید: “کفر می‌گویی” تنها از آن‌رو که گفتم پسر خدا هستم؟ اگر کارهای پدرم را به‌جا نمی‌آورم، کلامم را باور نکنید. امّا اگر به‌جا می‌آورم، حتی اگر کلامم را باور نمی‌کنید، دستِ‌کم به آن کارها ایمان آورید تا بدانید و باور داشته باشید که پدر در من است و من در پدر.”» (یوحنا،10: 31–38. هزارۀ نو)
«[عیسی مسیح:] من انبیا [prophets ] و حکیمان [wise men] و علما [teachers] نزد شما می‌فرستم و شما برخی را خواهید کشت و بر صلیب خواهید کشید، و برخی را در کنیسه‌های خود تازیانه خواهید زد و شهر به شهر تعقیب خواهید کرد.» (متی،23: 34. هزارۀ نو)

نسبت عقل و منطق با خداوند
خداوند وعده داد که عیسی مسیح می آید و وعده اش را با فرستادن عیسی به جهان انجام داد. پس روح ِ خداوندی که «خداي تشويش نيست» (اول قرنتیان، 14: 33) بلکه خدای راستی، قانون، نظم، “قوّت، محبت و انضباط است” (دوم تیموتائوس،1: 7)، هیچ دشمنی، مخالفت و تضادی با منطق، عقل، دانش و دانایی ندارد، به دلیل این که در انجیل یوحنا ـ که مانند همۀ انجیل های دیگر به زبان یونانی نوشته شده ـ آمده است: «در آغاز، لوگوس (Logosبود و لوگوس نزد خدا بود  و لوگوس، خدا بود.» (یوحنا،1:1)
 لوگوس (λόγος) در زبان یونانی دارای چند معنی است که در امتداد هم هستند: کلمه، عقل، منطق، گفتار، سخنرانی، قانون.[4] وقتی «همه‌چیز به‌واسطۀ او (لوگوس) پدید آمد، و از هرآنچه پدید آمد، هیچ‌چیز بدون او پدیدار نگشت.» (یوحنا،1: 3. هزارۀ نو)، باید بپذیریم که خداوند، جهان و انسان را طبق خردِ برتر و منطق خدایی ِ خود ساخته و آن را نظارت، هدایت و محبت می کند و نجات می بخشد.
عیسی، لوگوس ِ خدا و منطق ِ خدا است، البته نه در حرف، زیرا «پادشاهی خدا به حرف نیست، بلکه در قدرت است.» (اول قرنتیان،4: 20) خدا با عمل اش پاسخ می دهد، با فرستادن پسر یگانه اش به جهان، زیستن در آن و کشته شدن به دست قدرتمندان دنیا، تا نجات ممکن شود.
وقتی می گوییم: عیسی کلمۀ خدا است، همزمان داریم می گوییم: عیسی، منطق ِ خدا است. چون با آمدن عیسی گویی دوره ای از کلام ِ خداوند (عهد قدیم) پایان می گیرد و دوره ای دیگر (عهد جدید) آغاز می شود. عیسی به این دلیل لوگوس ِ خدا است که آمدن اش همچون نشانه و آیتی شرعی ـ برای پیروان شریعت، مانند یهودیان ـ و برهانی عقلانی و منطقی ـ برای حکیمان و امت های غیر یهود، مانند یونانیان ـ است تا حجت تمام شود که خدا به وعدۀ خود عمل کرد و با آمدن عیسی حجت تمام شد. به همین دلیل عیسی می گوید: «..هر‌که به من ایمان ندارد، هم‌اینک محکوم شده است، زیرا به نام پسر یگانۀ خدا ایمان نیاورده است.» (یوحنا،3: 16. هزارۀ نو)

تفاوت عقل و منطق انسانی با عقل و منطق خداوندی
تمام تاریخ بشر عرصۀ تضاد و تقابل خرد و منطق ِ حکمتِ انسانی با بی خردی و بی منطقی ِ حکمت خداوند و ایمان به او نیست، بلکه عرصۀ کشاکش ِ دو لوگوس است، لوگوس ِ خداوندی و لوگوس ِ انسانی؛ لوگوس خداوندی که حیات می بخشد، راه نجات را می نماید، محبت می کند و نجات می دهد، و لوگوس انسانی که قتل، جنگ، زندان، شلاق، بت پرستی، برده داری، اعدام و بمب اتم می سازد.
 لوگوس انسانی است که عیسی را دستگیر می کند، محاکمه می کند و به صلیب می کشد ولی لوگوس ِ خداوندی، می گوید: «ای پدر، این مردم را ببخش، زیرا که نمی دانند چه می کنند.» (لوقا،23: 34)
 لوگوس ِ انسانی، از رو به رو عمل می کند و همچون پیلاتس، بیش از آن چه که به او داده شده قدرتی ندارد، (یوحنا ،19: 11) ولی لوگوس ِ خداوندی، از بالا عمل می کند، غافلگیرکننده، عجیب، قدرتمند، پیروز، پیروزی بخش، بخشنده و نجات بخش است.

مجازات یا نجات؟
در همۀ سیستم های فکری مربوط به حکمت زمینی، هر تخلف، آزار و خطایی، مجازاتی (هر چند کوچک) دارد و هر کار مفید و مؤثری شایستۀ پاداش و جبران است. طبق این اصل، ما باید برای خطاها و بدی های کوچک و بزرگ مان به طور دقیقی مجازات شویم و خوبی های کوچک و بزرگ مان دقیقاَ محاسبه شود و پاداش آن ها به ما داده شود.
ما که به خاطر اسارت مان در گناه، به ناچار در گناه می زیستیم و چون «مزد گناه مرگ است» (رومیان، 6: 23) در گناه و با گناه هم می مردیم؛ همچنین چون هیچ کس در نظر خدا پارسا شمرده نمی شد (مزامیر،14: 1–3 و53: 1–3 + رومیان،3: 10-12)، تاوان گناهان مان از پاداش خوبی هایمان سنگین تر بود، پس به مرگ محکوم بوده، باید می مردیم و هیچ راه گریزی نداشتیم. (چون حکمت مان که زمینی، انسانی و ناقص بود، به طور کامل هم که نمی توانستیم به شریعت عمل کنیم و گناه (شهوت، حرص، دروغ و مانند این ها) در وجودمان کاشته شده بود و با آن خو کرده بودیم.) ولی عیسای خداوند با آمدن به جهان و رفتن بر روی صلیب به خاطر گناهان ما، بزرگ ترین پاداش و لطفی که ممکن بود  کسی به ما بدهد به ما داد تا از طریق ایمان به او، از گناهان مان چشم پوشی شود و خوبی هایمان نیز به لطف خداوند به شمار آمده بزرگ ترین پاداش ممکن در جهان را دریافت کنیم؛ یعنی فرصت یافتیم با ایمان به مسیح، روح القدس به درون قلب مان وارد شود، در ما کار کند، همچون خدا شویم و زندگی جاوید بیابیم.

گناه و نجات از نظر منطق و کتاب مقدس
اگرچه نجات خداوند بر اساس منطق انسانی انجام نشده و بر اساس آن نیز قابل توجیه نیست، ولی با توجه به آیه ای از انجیل که می گوید: «من به‌علت محدودیتهای بشریِ شما، این مطالب را در قالب تشبیهاتی بشری بیان می‌کنم.» (رومیان،6: 19. هزارۀ نو)، فرایند نجات را به زبان منطقی ( که در اصل از خدا است و انسانی نیست )، بازنویسی و توجیه می توان کرد. این نشان می دهد بسیاری از حکیمان مادّی، با وجود این که منطق، «عیسی مسیح» را ثابت می کند ولی باز هم به او ایمان نمی آورند. همچنین نشان می دهد که ایمان، با منطق، ناسازگار نیست و ایمانداران، افرادی غیرمنطقی نیستند که از روی احساسات و هوس هایشان ایمان آورده باشند.
به زبان منطقی فرایند نجات را به طور نسبی این چنین می توان بازنویسی کرد: ما به خاطر اسارت مان در ماده و جسم، باید در جسم می زیستیم و در جسم هم می مردیم چون طبق قانون سوم نیوتن، برای بدی ها و خوبی هایمان باید داوری می شدیم. تاکنون هیچ اندیشیده اید اگر بخواهیم برای اولین انسانی که قتل کرد مجازاتی در نظر بگیریم، چه مجازات وحشتناکی را برایش باید تعیین کنیم؟ چون او اولین کسی بود که قتل را کشف یا اختراع کرد، وقتی  قتل کرد طبق غریزه و به خاطر ترس از تکرار آن در مورد خودش کوشید آن را پنهان، انکار یا توجیه کند و به بشر آموزاند که می توان قتل کرد و زنده ماند. یا هیچ اندیشیده اید اولین کسی که قتل را برای دیگران تعریف کرد یا ثبت کرد در واقع آن را تکثیر کرد و گسترش داد؟
حکمت بشری باید به این پرسش پاسخ دهد که برای اولین کسانی که اولین بار، اولین بدی ها را در جهان انجام دادند، طبق قانون سوم نیوتن، چه مجازات دقیقی باید تعیین کرد؟ اگر بخواهیم اولین گناه آدم را به زبان فلسفۀ مادّی (ماتریالیستی) تفسیر کنیم، باید بگوییم انسان، به طور غریزی به خوبی، محبت، آرامش گرایش دارد و به طور غریزی، گرایش دارد که از فردِ نیرومندتر از خود اطاعت کند.
به زبانی ساده و کاملاً مادّی (ماتریالیستی) می توان گفت: اولین کسی که اولین بار، در تضاد با غریزۀ درونی خود عمل کرد، هم او است که در کتاب مقدس، آدم نامیده شده است؛ چون تمایل انسان به نیکی، درست پیش از انجام کارهای مخرّب و زیان آور، به انسان می گوید: این کار را نکن. ولی چون انسان طبق این تمایل، عمل نمی کند، پس از آن، خود را سرزنش می کند و این سرزنش، همان حسی است که کار ِ انجام شده را بد و مخرّب ارزیابی می کند و موجب آزار ِ روانی ِ انسان ( اصطلاحا عذاب وجدان او) می شود. جالب این که دقیقاَ همین آزار است که ترس از عمل بد را در انسان پرورش می دهد و به تکرار و گسترش کارهای مخرّب او دامن می زند. (پولس در نامۀ خود به رومیان،2: 12–15 به طرز درخشانی به این عذاب وجدان و ناتوانی انسان اشاره کرده است.)
برای همین است که در کتاب مقدس آمده: «مرگ از طریق یک انسان [آدم] آمد و رستاخیز مردگان نیز از طریق یک انسان [مسیح] پدیدار گشت.» (اول قرنتیان،15: 21 + رومیان،5: 12. هزارۀ نو)
اگر بخواهیم بین تفسیر ِ مادّی مذکور و تفسیر کتاب مقدس از اولین گناه انسان، بررسی تطبیقی انجام دهیم باید بگوییم نیکی و تمایل انسان به نیکی، در کتاب مقدس، همان خدا است و ندایی که غریزۀ نیکی گرای انسان پیش از انجام ِ یک عمل بد به او هشدار می دهد همان فرمان خدا است که انسان را از خوردن میوۀ ممنوعه منع می کند. از نظر فلسفۀ مادّی، خوردن از میوۀ درخت ممنوعه، نوعی تمثیل برای کار ِ بد است و به این ترتیب، حس سرزنشی هم که به انسان دست می دهد در کتاب مقدس به ندای خداوند تبدیل شده است.
این فرایند، با تفاوت هایی جزئی در زندگی همۀ ما رخ داده و هنوز هم اتفاق می افتد؛ جدا از این که به آن بر اساس کتاب مقدس یا دیدگاه مادّی بنگریم، نکتۀ اصلی این جا است که ما دقیقاً به خاطر این که احتمال انجام کار ِ خوب و کار ِ بد را در خودمان حس می کنیم و انتظار داریم در قبال هر کدام، پاداش یا مجازات دریافت کنیم، همیشه (به قول سارتر) در نوعی اضطراب و به تعبیر کتاب مقدس، در اسارت قوانین شریعت زندگی می کنیم. ما دو راه کلی داریم: یا باید مواظب باشیم کار ِ بد نکنیم (یعنی به خودمان یا دیگران صدمه نرسانیم) و یا این که کلاً بی خیال شویم، که متأسفانه در هر دو حال، به سوی انجام ِ کار ِ بد سوق داده می شویم و بالاخره آن را انجام می دهیم؛ در حالت اول (مواظب بودن) به دلیل این که دائم در فکر کار بد هستیم تا آن را انجام ندهیم و چون به آن می اندیشیم خود به خود مرتکب و به وجود آورندۀ آن می شویم و در حالت دوم (بی خیالی) خود به خود کار بد را انجام می دهیم، حال چه بدانیم و بپذیریم که بد است و چه ندانیم یا نپذیریم.
پولس نیز در نامه های خود، به خصوص در نامه به رومیان به همین تناقض اشاره می کند و می گوید: «.. اگر شریعت نگفته بود “طمع مورز”، نمی‌توانستم دریابم طمع‌ورزیدن چیست؟ امّا گناه با سوءاستفاده از این حکمِ شریعت، فرصت یافت تا هر نوع طمع را در من پدید آورد.» (رومیان،7:7. هزارۀ نو)
سپس می گوید: «.. من نمی‌دانم چه می‌کنم، زیرا نه آنچه را که می‌خواهم، بلکه آنچه را که از آن بیزارم، انجام می‌دهم .. هرچند میل به انجام آنچه نیکوست در من هست، امّا نمی‌توانم آن را به انجام رسانم .. آن عمل نیکو را که می‌خواهم، انجام نمی‌دهم، بلکه عمل بدی را که نمی‌خواهم، به جا می‌آورم ..» (رومیان،7: 15،18،19 و21. هزارۀ نو)
این جا اوج تناقض و تسلسل، روشن می شود و رخ می نماید و انسان با هیچ مکتب فکری یا راهبُردِ عملی انسانی به هیچ وجه نتوانسته و نمی تواند آن را حل کند و چنان که سارتر آن را به وضوح اعتراف کرده است: در اضطراب زندگی می کند.
پس به زبان منطقی و فلسفی، معادله، اکنون سه عنصر دارد: A (انسان)، که میان B (خوبی) و C (بدی) گیر کرده و سرگردان شده است و نیاز به یک عنصر چهارم داریم که وارد عمل شود، معادله را بر هم زند و تعادل را به معادله (و تعادل ِ روانی را به انسان) بازگرداند.
عبارت قبل، در زبان پولس چنین بیان شده و در نهایت، مسیح به عنوان عنصر چهارم در معادله معرفی شده است: «پس این قانون را می‌یابم که وقتی می‌خواهم نیکویی کنم، بدی نزد من است. من در باطن از شریعت خدا مسرورم، امّا قانونی دیگر در اعضای خود می‌بینم که با شریعتی که ذهن من آن را می‌پذیرد، در ستیز است و مرا اسیر قانونِ گناه می‌سازد که در اعضای من است، آه که چه شخص نگونبختی هستم! کیست که مرا از این پیکرِ مرگ رهایی بخشد؟ خدا را سپاس باد به‌واسطۀ خداوند ما عیسی مسیح!» (رومیان،7: 21-25. هزارۀ نو)
کاری که عیسی مسیح برای بشر کرد، نه قابل جبران است و نه خود عیسی برای این کار انتظار پاداشی را داشت. هر کس هم که به او ایمان آورَد، در وهلۀ اول برای خودِ نجات یافته و ایمان دار، مفید است و خودش به نجات، آرامش، شادی و قدرت در روح می رسد و در وهلۀ دوم اگر او به کسانی بشارت دهد و آنان ایمان آورند، باز هم برای کسانی که ایمان آورده و نجات می یابند مفید است. در هر حال سودی به عیسی مسیح نمی رسد چون او نیازی به ما، ایمان ما، اعمال ما یا هر نوع سود و پاداشی ندارد. هر آن چه که از حکمت خدا در عهد قدیم و عهد جدید آمده نیز برای آرامش، سلامتی، قوت، آزادی و نجات خود انسان بوده، چنان که در کتاب امثال آمده است: «حكمت‌ به‌ انسان‌ زندگی‌ خوب‌ و طولانی‌، ثروت‌ و احترام‌ می‌بخشد و زندگی‌ تو را از خوشی‌ و سلامتی‌ لبریز می‌كند.» (امثال،3: 16 و17. ترجمۀ قدیم)
این جا است که عظمت کار خداوند روشن می شود. عیسی با آمدن اش و با بر صلیب کشیده شدن اش، توجه انسان را از دو قطب ِ خوبی و بدی، به سوی خود جلب می کند تا انسان به جای نگاه کردن از رو به رو به خوبی و بدی و این که به عنوان عنصری ضعیف در فاصله ای مساوی میان گناه و پارسایی قرار گرفته باشد، بتواند به مسیح نگاه کند، به او ایمان آورَد، او را به درون اش راه دهد و همچون او زندگی کند، چنان که خدا در فاصله ای مساوی میان خوبی و بدی قرار ندارد، او ذات خوبی و خوبی مطلق است و برای همین است که در نور او، شریعت و گناه (بدی)، همچون سایه ای محو می شوند. در معادلۀ جدید، انسان در موضعی بالاتر از گناه قرار دارد و از بالا به آن می نگرد (و چه بسا که اصلاً به گناه ننگرد)، و برای همین هم از طریق نام و خون عیسای مسیح می تواند بر آن پیروز شود.

تفاوت های حکمت انسانی با حکمت خدایی از نظر کارکرد        
حکمت انسانی در منتهی درجۀ رشد و قدرت خود، می توانست نیاز انسان را دریابد و بیان کند که فقط نیرویی خدایی می تواند معادله را بر هم زند ولی هرگز نمی توانست آن نیرو را اعمال کند یا بسازد یا نیرویی شبیه به آن بسازد یا به جای آن عمل کند. این نیاز به بهترین وجه در سرتاسر کتب انبیاء بنی اسرائیل منعکس شده است که مژدۀ ظهور مسیح را در خود دارند.
در نهایت این خداوند است که کار ِ عجیب ِ خود را انجام می دهد، کار ِ عجیبی که دو بخش ِ اصلی ِ کاملاً عجیب (و برای حکیمان مادّی غیر قابل فهم) دارد:
1. انسانی که طبق منطق و قانون ِ پاداش و مجازات باید به خاطر گناهانش به مجازات مرگ محکوم می شد، توسط ایمان به نام و خون عیسی، امکان حیات می یابد، آن هم حیاتی در روح تا همچون عیسی در جهان زندگی کند!
2. عیسی، مسیح و پسر خدا است و خوبی را بی دریغ انجام داده و می دهد چنان که خود نیز گفته است: «شنیده اید كه می گویند: “با دوستان خود دوست باش، و با دشمنانت دشمن؟” اما من می گویم كه دشمنان خود را دوست بدارید، و هر كه شما را لعنت كند، برای او دعای بركت كنید؛ به آنانی كه از شما نفرت دارند، نیكی كنید، و برای آنانی كه به شما ناسزا می گویند و شما را آزار می دهند، دعای خیر نمایید.اگر چنین كنید، فرزندان راستین پدر آسمانی خود خواهید بود، زیرا او آفتاب خود را برهمه می تاباند، چه بر خوبان، چه بر بدان؛ باران خود را نیز بر نیكوكاران و ظالمان می بارانداگر فقط آنانی را كه شما را دوست می دارند، محبت كنید، چه برتری بر مردمان پست [طبق ترجمۀ قدیم: باجگیران (tax collectors)] دارید؟ زیرا ایشان نیز چنین می كنند. اگر فقط با دوستان خود دوستی كنید، با كافران [pagans (مشکران)] چه فرقی دارید، زیرا اینان نیز چنین می كنند.» (متی،5: 43–47)
طبق همین سخن عیسی است که پولس، با زبانی فلسفی و منطقی، می کوشد کشته شدن عیسی را تحلیل و توجیه کند: «مزد گناه مرگ است، امّا عطای خدا، حیات جاویدان در خداوند ما مسیحْ عیسی است.» (رومیان،6: 23. هزارۀ نو )
در اصل ما باید برای گناهان مان مجازات می شدیم و مجازات مان مرگ بود، ولی عیسی مسیح با قرار دادن جسم خود به عنوان فدیه، به جای ما کشته شد. در واقع برای بخشیده شدن گناهکارانی همچون ما، کسی که کاملاً بی گناه باشد به جای ما باید کشته می شد.
بسیاری از حکیمان مادّی، همین معادلات پیچیده، وارونه نما و جایگزین کننده را نمی فهمند و نمی پذیرند. آنان عدالتِ خدا را در چیزی شبیه به قوانین شریعت می بینند که چشم در برابر چشم باید داده شود و محبتِ خدا را نمی توانند با عدالتِ او جمع کنند و در سیستم فکری و فلسفی آنان، محبتِ خدا اصلاً شناخته شده نیست و جایی ندارد.

محور حکمت در زمان مسیح و پولس
گفتمان ِ فلسفی ِ علمای قوم یهود در زمان مسیح، احکام شریعت، چگونگی تحقق آن ها، پاداش ها و مجازات ها طبق شریعت و ظهور یک منجی ِ شمشیر به دستِ زمینی بود که در زبان و عمل به همۀ قوانین شریعت احترام بگذارد، بتواند با یاری خداوند و به نیروی شمشیر خود، یهودیان را از اسارت رومیان و باج و خراج دادن به آن ها برهانَد، پادشاهی ِ زمینی ِ خود را در سرزمین موعود برقرارکند، آنان را بر اقوام جهان پیروز کند و برتری بخشد و زمینه ای مادی، عینی و عملی برای انجام احکام شریعت فراهم آورَد. [5] در برابر ِ همین محور فکری است که عیسی مسیح می گوید: «پادشاهی من از این جهان نیست.» (یوحنا،18: 36. هزارۀ نو)
گفتمان ِ فلسفی ِ حکیمان یونان و روم نیز در امتداد فلسفۀ افلاطون، سقراط، ارسطو، فیثاغورث و مانند این ها بود که به مباحثی همچون مُثُل افلاطونی، علل چهارگانه (علت مادی، علت صوری، علت فاعلی، علت غایی)، انواع حکومت (پادشاهی، دموکراسی، آریستوکراسی و مانند این ها)، کل و جزء، آرمانشهر افلاطونی و مانند این ها می پرداخت.
طبق حکمتِ مشترک میان یهودیان و رومیان آن زمان بود که با فاصلۀ زمانی چند ثانیه یا چند دقیقه، در یک جا و زمانی که عیسی مصلوب بود، بزرگان قوم یهود به او گفتند: «اگر مسیح است و برگزیدۀ خدا، خود را نجات دهد.» (لوقا،23: 35. هزارۀ نو) و سربازان رومی به او گفتند: «اگر پادشاه یهودی، خود را برهان.» (لوقا،23: 37. هزارۀ نو)
می بینیم که حکمت های زمینی در جایی با هم به اشتراک می رسند ولی عجیب این که در قتل عیسی مسیح! و تلاش برای نابودی حکمت آسمانی ِ او. ولی چون «هیچ‌ حكمت‌ و بصیرت‌ و نقشه‌ای‌ نمی‌تواند علیه‌ خداوند عمل‌ كند.» (امثال،21: 30. ترجمۀ قدیم)، پس سخن خداوند باید به انجام برسد که گفته بود: «با ضربات‌ غیر منتظره‌ خود، این‌ قوم‌ را به‌ حیرت‌ خواهم‌ انداخت‌. حكمت‌ حكیمان‌ ایشان‌ نابود خواهد شد و فهم‌ فهیمان‌ ایشان‌ از بین‌ خواهد رفت‌.» (اشعیا،29: 14)
به این ترتیب برای تحقق سخن خداوند، عیسی زنده شده و حکمت خداوندی ِ او در قلب ایمان داران ِ راستین ِ او پابرجا و در زندگی و رفتار آنان متجلی است. این چنین است که حکمت خدا برتر از حکمت حکیمان زمینی است و فکر و حکمت حکیمان، نسبت به فکر و حکمتِ خدا، ناقص و الکن و ضعیف است. به قول اشعیا: «خداوند می‌فرماید: “ فكرهای‌ من‌ فكرهای‌ شما نیست‌، و راه‌های‌ من‌ هم‌ راه‌های‌ شما نیست‌. به‌ همان‌ اندازه‌ كه‌ آسمان‌ بلندتر از زمین‌ است‌، راه‌های‌ من‌ نیز از راه‌های‌ شما و فكرهای‌ من‌ از فكرهای‌ شما بلندتر و برتر است‌.”» (اشعیا،55: 8 و9)

نگاه یهودیان و رومیان به حکمت خدا
پولس می گوید: «یهودیان خواستار آیت‌اند و یونانیان در پی حکمت، ولی ما مسیح مصلوب را وعظ می‌کنیم که یهودیان را سنگ لغزش است و غیریهودیان را جهالت. (برای یهودیان سمبل لغزش، گناه و بزهکاری محسوب می شود و برای یونانیان سمبل جهالت!)» (اول قرنتیان،2: 6–8. ترجمۀ هزارۀ نو)
برای درک بیشتر ِ این آیه شاید بد نباشد جملاتی را از تفسیر کاربردی موجود در سایت رازگاه بیاورم: «عیسی مسیح، برای یهودیان لغزش بود. یعنی اینکه، صلیب (که مخصوص بزهکاران و خلافکاران دانسته می شد) عاملی بود که مانع ایمان آوردن ایشان می گشت. یهودیان نمی توانستند قبول کنند که منجی موعود آنها مانند یک جنایتکار، برصلیب جان داده باشد. برای یهودیان، کشته شدن منجی موعود ایشان بر روی صلیب، امری غیر قابل قبول و حتی کفرآمیز بود چنان که وقتی عیسی بر روی صلیب آویزان و در حال مرگ بود، یهودیان او را مسخره کرده و به وی اهانت می نمودند (متی، ۲۷: ۴۱-۴۲؛ مرقس ۱۵: ۳۱-۳۲) از سوی دیگر، برای امت ها، یا طوایف غیریهودی، فکر اینکه منجی عالم، برصلیب جان دهد، فکری احمقانه و جهالت بود. این عقیده که پسرخدا به جهان آید و مانند یک جنایتکار بر صلیب اعدام شود، مسخره آمیز و حماقت محض بود.» [6]
   با توجه به تفسیر ِ گویای مذکور در پاراگراف پیشین، وقتی پولس می کوشد خود را از آلودگی به حکمتِ حاکم بر آن زمان، دور نشان دهد، دلیل اش این است که شریعت و حکمت زمینی به هیچ وجه به این نتیجه نمی تواند بینجامد که عیسی، جان خود را برای بخشایش گناهان انسان ها بدهد و ما برای پارسا شدن و نجات خود باید به او ایمان بیاوریم.
البته هم در عهد عتیق و هم در عهد جدید، یادآوری شده است حکمتی راستین (حکمت خداوند) وجود دارد که فراتر از حکمت زمینی است و آن حکمت را تأیید کرده و از آن استفاده کرده اند که نمونه هایی از آن ها را در ادامه ذکر خواهیم کرد.

مضحک بودن حکمت خدا از نظر مدعیان حکمت
باید گفت چیزهایی که در سخنان عیسی مسیح و یا نامه های پولس وجود دارد و در نگاهی سطحی، بهانه گیرانه و طبق حکمت زمینی، تضاد و تناقض محسوب می شوند، نه تنها مضحک و مسخره نیستند بلکه تا اندازه ای خنده زننده و ریشخندزننده بر حکمت زمینی اند. شاید این عبارت، مصداق سخن مزامیر باشد که می گوید: «چرا قومها شورش‌ می‌كنند؟ چرا مردم‌ بی‌جهت‌ توطئه‌ می‌چینند؟ پادشاهان‌ جهان‌ و رهبران‌ ممالك‌ با هم‌ متحد شده‌اند برضد خداوند و پادشاه‌ برگزیده‌اش‌ [در ترجمه های قدیم و هزارۀ نو آمده: “بر ضد خدا و مسیح او”]. آنها می‌گویند: “بیایید زنجیرها را پاره‌ كنیم‌ و خود را از قید اسارت‌ آزاد سازیم.”‌ اما خداوند كه‌ بر تخت‌ خود در آسمـان‌ نشسته‌، به‌ نقشه‌های‌ آنان‌ می‌خنـدد.» (مزامیر،2: 1–4)
 البته ذات خدا و مسیح نه تنها مسخره کننده نیست بلکه ذات احترام، ادب و فروتنی است ولی این حکمت زمینی است که وقتی حکمت خدا را جهالت می پندارد و آن را مسخره می کند، در نهایت خودش مورد استهزا قرار می گیرد. یکی از طرفین (حکمت زمینی)، مسخره می کند، ولی طرف دیگر (و برتر، یعنی خداوند)، با احترام رفتار می کند (اشعیا،42:2 و3) و حتی علیرغم این که مسخره اش می کنند می گوید: «ای پدر، این مردم را ببخش، زیرا که نمی دانند چه می کنند.» (لوقا،23: 34)
حکمت زمینی مسخره می کند و می کشد ولی چون عیسی مسیح زنده می شود و برای جهانیان، بخشش و نجات و برکت می آورَد، حکمت زمینی، طبق منطق ِ خودش، شکست می خورَد و مشخص می شود که بی فایده و ناقص است و چون این بی فایده گی و نقص آن، متضاد با ادعاهای نجات بخشی، کمال و دقت آن است، مضحک به نظر می رسد.
مَثَل ِ حکمت زمینی به حکمت خدا مانند این است که کسی برای خاموش کردن آتشی خانگی، پارچه ای روی آن بیندازد و بیرون برود و آتش، پارچه و همۀ وسائل خانه را بسوزاند، یا این که کسی به سوی خورشید تف کند و خلط او بر صورت خودش بیفتد. برای همین است که خودش، خودش را تمسخر می کند.

ارتباط حکمت خدا با عدالت او
حکمت خدا برتر و قدرتمندتر از حکمت زمینی است و خدا بر اساس حکمت زمینی عمل نمی کند. اگر خدا نخست حکمت زمینی را در نظر گیرد و عمل کند که دیگر خدا نمی تواند باشد و اصلاَ دیگر چه نیازی به خدا است؟
حکمت زمینی چنان که پیش تر گفته شد، نمی تواند قبول کند کسی جانش را برای بخشایش گناهان بشر بدهد. پس خداوند طبق حکمت خدایی و نجات بخش خود و به دلیل این که قادر است، نخست کارهایش را انجام می دهد (مانند فرستادن پسر یگانه اش، ساکن شدن او در میان ما، کشته شدن اش و بخشایش گناهان ما از طریق او)، سپس چنان که طبع بشر و طیف های مختلف فکری و احساسی انسان ها ایجاب می کند، بعضی بدون استدلال های منطقی، با استدلال هایی اندک یا از روی احساس و علاقه، ایمان می آورند و بعضی برای ایمان آوردن، به استدلال نیاز دارند؛ پس خدا طبق عدالت خدایی خود، بر آنان نیز نشانه های خود را عیان می کند و انسان هایی را بر می گزیند تا به زبان خود انسان ها، با استفاده از دلائل منطقی و بهره گیری از حکمت زمینی، کارها و سخنان خداوند را برایشان تحلیل و توجیه کنند. اینان کسانی اند که به دلیل ایمان آوردن به عیسی مسیح و کارکردن روح خدا درون آن ها، همچون عیسی می توانند چون پلی میان آسمان و زمین عمل کنند، خداوند را به انسان ها بشناسانند (نشان دهند) و برای شکاکان و حکیمان زمینی، چون دلیل و نشانه و حجت باشند. اینان از هر قشری می توانند باشند: از باجگیران (همچون متی)، ماهیگیران (همچون پطرس)، نجاران (همچون توما)، حکیمان (همچون سلیمان و آگوستین)، نظامیان (همچون پولس که حکیمی یهودی بود و پس از ایمان آوردن، حکیمی مسیحی نیز شد) و ... .

عدالت خدا: نخست تذکر و سپس داوری
عادل بودن خدا، نشانه های زیادی دارد که در سراسر کتاب مقدس وجود دارند و قابل مطالعه و بررسی اند ولی دو تا از مهم ترین شان را در خروج و اشعیا می بینیم:
در کتاب خروج، نخست احکام ده فرمان در باب بیستم اعلام می شود و سپس در باب بیست و یک، قوانین مربوط به مجازات مجرمین می آید. پس خداوند، نخست راه پارسایی و نجات را نشان می دهد و سپس می گوید اگر کسی به این راه نرود به چه عقوبتی دچار خواهد شد.
در کتاب اشعیا نیز خداوند می گوید: «“این‌ است‌ خدمتگزارمن‌ كه‌ او را تقویت‌ می‌كنم‌. این‌ است‌ برگزیده‌ من‌ كه‌ از او خشنودم‌. او را از روحم‌ پر می‌سازم‌ تا عدالت‌ و انصاف‌ را برای‌ قوم‌های‌ جهان‌ به‌ ارمغان‌ آورَد. او آرام‌ است‌ و در كوچه‌ها فریاد نخواهد كرد و كسی‌ صدایش‌ را نخواهد شنید. نی ِ‌ خرد شده‌ را نخواهد شكست‌ و شعلۀ‌ ضعیف‌ را خاموش‌ نخواهد كرد. او عدل‌ و انصاف‌ واقعی‌ را به‌ اجرا درخواهد آورد. دلسرد و نومید نخواهد شد و عدالت‌ را بر زمین‌ استوار خواهد ساخت‌. مردم‌ سرزمینهای‌ دور دست‌ منتظرند تعالیم‌ او را بشنوند.” خداوند، خدایی‌ كه‌ آسمانها را آفرید و گسترانید و زمین‌ و هر چه‌ را كه‌ در آن‌ است‌ بوجود آورد و نفس‌ و حیات‌ به‌ تمام‌ مردم‌ جهان‌ می‌بخشد، به‌ خدمتگزار خود چنین‌ می‌گوید:  من‌ كه‌ خداوند هستم‌ تو را خوانده‌ام‌ و به‌ تو قدرت‌ داده‌ام‌ تا عدالت‌ را برقرار سازی‌. توسط‌ تو با تمام‌ قوم‌های‌ جهان‌ عهد می‌بندم‌ و بوسیله‌ تو به‌ مردم‌ دنیا نور می‌بخشم‌. تو چشمان‌ كوران‌ را باز خواهی‌ كرد و آنانی‌ را كه‌ در زندانهای‌ تاریك‌ اسیرند آزاد خواهی‌ ساخت‌. من‌ خداوند هستم‌ و نام‌ من‌ همین‌ است‌. جلال‌ خود را به‌ كسی‌ نمی‌دهم‌ و بتها را شریك‌ ستایش‌ خود نمی‌سازم‌. آنچه‌ تابحال‌ پیشگویی‌ كرده‌ام‌، انجام‌ گرفته‌ است‌. اینك‌ پیشگویی‌های‌ جدیدی‌ می‌كنم‌ و شما را از آینده‌ خبر می‌دهم‌.”» (اشعیا،42: 1–9)
پس علیرغم این که فکر ِ بشر قادر به درکِ فکر ِ خدا نیست (رومیان،11:33 و34) و خدا می تواند بشر را غافگیر کند (اشعیا،29:14) ولی خداوند به دلیل عدالتِ خود، پیش از وقوع چیزها از آن ها خبر می دهد (اشعیا،44: 7 و26 +45: 21 +46: 10 +48: 3-6)، به انسان ها هشدار می دهد و به انان این امکان را می دهد که از آسیب و بلا مصون بمانند، البته کسانی که ایمان می آورند از چنین موهبتی برخوردار می گردند و منکران حقیقت، هلاک می شوند، مانند ماجرای نوح و مردم زمانه اش.
 پس به خاطر عدالت خدا است که پیش از آمدن عیسی مسیح، خداوند ظهور او را پیشاپیش بارها و بارها توسط انبیاء بنی اسرائیل در تورات بشارت داده بود تا وقتی آمد، حجت بر منکران و مخالفان او تمام شود و به خاطر همین است که عیسی مسیح می گوید: «من برای داوری به این جهان آمده‌ام.» (یوحنا،9: 39. هزارۀ نو)

عدالت خدا در برخورد با انسان ها و روش داوری
خدا به دلیل این که عادل است در برابر انسان ها (چه ظالم و چه پارسا) مستقیماَ با نیروی غیر قابل تصور، بی اندازه و مهیب خود ظاهر نشده و عمل نمی کند. خدا چون قادر است در کمتر از یک چشم بر هم زدن، می توانست فرعون را خاکستر کند، شائول را به یک قورباغه تبدیل کند یا ارمیا را همچون پرنده ای از زندان نجات دهد. ولی خدا با انسان ها، از طریق یک انسان سخن می گوید، از طریق یک انسان می جنگد، از طریق یک انسان مغلوب می کند، از طریق انسان ها حصار اورشلیم را بازسازی می کند و توسط یک انسان (عیسی مسیح)، انسان ها را نجات می دهد.
خدا نخست از طریق یک انسان (موسی)، به فرعون هشدار داد، از طریق موسی (و عصایش) معجزات و بلاها را میسر کرد و باز هم از طریق موسی قوم را از مصر به سوی سرزمین موعود هدایت کرد. خدا از طریق یوشع، قوم اسرائیل را در جنگ فرماندهی کرد، از طریق کوروش، بابل را فتح کرد و اسیران یهودی را آزاد ساخت، از طریق نحمیا، بازسازی حصار اورشلیم را انجام داد و سرانجام پسر یگانۀ خود را به شکل یک انسان به جهان فرستاد تا انسان ها را از گناهان شان نجات دهد.

تمام شدن حجت بر همه، با ظهور عیسی مسیح بر زمین
باید گفت خداوند، با توجه به این که ذاتِ راستی، قانون، نظم و انضباط است (دوم تیموتائوس،1: 7)، و بر اساس عدالتِ خود (یوحنا،5: 30 +8: 16)، هر کس را طبق منطق خودش داوری خواهد کرد، چنان که می گوید: «با سخنان خود تبرئه خواهید شد و با سخنان خود محکوم خواهید گردید.» (متی،12: 37. هزارۀ نو)
البته این که انتظار داشته باشیم خدا با حکیمان دقیقاً با واژه هایی که خودشان ساخته اند و دقیقاً طبق معیارهای فلسفی خودشان صحبت کند، مثل این است که بگوییم خدا با افلاطون، طبق فلسفۀ افلاطون باید صحبت می کرد و ظاهر می شد، با ارسطو طوری صحبت می کرد که ذره ای متضاد یا مخالف با اندیشه های ارسطو نباشد و با نیچه طوری ارتباط برقرار می کرد که منطبق بر نظرات فلسفی نیچه باشد؛ چنین انتظاری شبیه به این است که بگوییم خدا با خلافکارها و چاقوکش ها به زبان بی ادبی و خشن خودشان باید صحبت کند، با موسیقیدانان و نوازندگان اصلاً حرف نزند و حتماً از طریق آهنگ با آن ها ارتباط برقرار کند، برای پول پرستان به شکل پیکره ای از طلا و پول ظاهر شود که هر چه از آن بردارند تمام نشود، با سازندگان و پیروان دین های دروغین چنان گفتگو کند که دقیقاً با اعتقادات شان مطابق باشد و چون خواست با شیطان پرستان سخن گوید نخستین شرط آن این است که اصول فکری، عملی و آیینی آنان را بپذیرد و بعد به اثبات حقانیت خود بپردازد!
حال آن که اصلاً چنین چیزی ممکن نیست. اولاً انسان کیست که بتواند برای خدا شرط و شروط یا تکلیف تعیین کند؟ دوماً خدا تابع و مقهور ِ انسان نیست، انسان تابع و مقهور ِ خدا است. خدا است که تعیین می کند چه بگوید(؟)، چگونه بگوید(؟)، کِی بگوید(؟) و به که بگوید(؟).البته خدا چون عادل است، خودش هنگام سخن گفتن، عموم مردم را با طیف های مختلف فکری و حسی شان در نظر می گیرد و نه فقط با حرف، بلکه با نشانه های خود و عمل خداوندی ِ خویش، خود را بر آنان ظاهر و ثابت می کند. برای همین است که منکران عیسی، همه گی محکومند، چون شریعت و حکمت هر دو بر عیسی مسیح شهادت می دهند و به خاطر همین هم آن عده از پیروان آن ها که با وجود آیات و دلائل محکم مبنی بر حقانیتِ عیسی به او ایمان نیاورند محکوم شده هستند. در باب پنجم انجیل یوحنا در دو آیه، پاسخ هایی کوبنده و نهایی برای هر دو گروه آمده است: «.. من شهادتی استوارتر از شهادت یحیی دارم، زیرا کارهایی که پدر به من سپرده تا به‌کمال رسانم، یعنی همین کارها که می‌کنم، خودْ بر من شهادت می‌دهند که مرا پدر فرستاده است.» (یوحنا،5: 36. هزارۀ نو) و چند آیه بعدتر آمده: «شما کتب‌مقدّس را می‌کاوید، زیرا می‌پندارید به‌واسطۀ آن حیات جاویدان دارید، حال آنکه همین کتابها بر من شهادت می‌دهند.» (یوحنا،5: 39. هزارۀ نو)
روشن است که آیۀ39، پاسخ و حجتی برای پیروان شریعت است و آیۀ36 پاسخی برای جویندگان و پیروان حکمت زمینی است. عیسی صراحتاً می گوید: «کارهای من، بر من شهادت می دهند.» در سراسر انجیل، عیسی بارها با رهبران و پیروان شریعت به بحث و مناظره می پردازد و طبق تورات و شریعت، برای اثبات حقانیت خود شواهدی می آورَد. ولی طبق انجیل، مسیح با هیچ حکیم و فیلسوفِ زمینی به مناظره ننشست و نکوشید از طریق واژه های حکمتِ زمینی، حقانیت خود را به حکیمان زمینی و پیروان حکمت زمینی ثابت کند. حتی نامه های پولس هم که شاهدانی هستند بر بحث و مناظرۀ پولس با یونانیان و غیریهودیان دیگری که به انواع حکمت ها و دین های گوناگون اعتقاد داشتند، حداکثر تا حدی از منطق استفاده کرده، تا حدی که در تورات و انجیل، منطق و استدلال وجود دارد و در گفتار و رفتار انبیاء بنی اسرائیل و عیسی مسیح وجود داشته و از آن ها فراتر نرفته است.

حکمت انسانی، در مقایسه با حکمت خدا، حکمت نیست
اگرچه میان بعضی از مباحث اساسی حکمت حکیمان یهود و یونان و روم با بعضی از سخنان مسیح، شباهت ظاهری وجود دارد ولی در بسیاری از جاها تفاوت های اساسی دیده می شود. مثلاً چنان که بسیاری از پژوهشگران نیز یادآور شده اند میان آرمانشهر ِ افلاطون، سرزمین موعودِ مذکور در تورات و ملکوت خداوندی که مسیح از آن سخن می گفت شباهت هایی هست، ولی با تفسیر ِ آن ها در می یابیم که آرمانشهر ِ افلاطون بر پایۀ حکمتِ زمینی حکیمان  بنا می شود، سرزمین ِ موعود نتیجه و نشانۀ وعدۀ خدا است که با شمشیر یک شاه فتح می شود و ملکوتِ خداوندی مسیح، ملکوتی است که اشخاص ثروتمند به سختی به آن راه می یابند (متی،19: 24)، برای کسانی است که در راه پارسایی آزار می‌بینند (متی، 5: 10)، باجگیران و فاحشه ها پیش از شاگردان مسیح به آن وارد می شوند (متی،21: 31)، از آن کودکان و کسانی است که همچون کودک شوند (مرقس،10: 14 و15)، در ِ آن به روی مسکینان و فقیران و ماتم زدگان باز است (متی، 5: 3-5+ لوقا،6: 20) و برای ورود به آن باید با آب و روح تعمید یافت (یوحنا،3: 5). پس می بینیم که شباهت ها خیلی ظاهری و سطحی است و تفاوت ها درست مثل تفاوت فکر خدا با فکر انسان است.
اصطلاحات و استدلال ها و روش (متد) فلسفی افلاطون، ارسطو، سقراط، پارمنیدس، فیثاغورث و فلاسفۀ دیگر، عینا در گفتار عیسی مسیح، پولس و رسولان دیگر دیده نمی شود. به عبارتی اصلاً کاری به آن ها نداشتند چرا که نسبتِ حکیمان زمینی با حقیقت در کتاب جامعۀ سلیمان (که به شکلی معنادار از حکیمان برجستۀ زمان و قوم خود بوده) تعریف شده بوده است:
 «انسان‌ هر چه‌ بیشتر حكمت‌ می‌آموزد محزونتر می‌شود و هر چه‌ بیشتر دانش‌ می‌اندوزد، غمگینتر می‌گردد.» (جامعه،1: 18.ترجمۀ قدیم)
اصلاً بازی های زبانی و کلامی، کلمات من درآوردی و بی فایده، جدال های بازیگوشانه و کودکانه بر سر کلمات، حرافی ها، زیاده گویی ها، ادعاهای عالِم نمایانه و ژست های حکیمانۀ حکیمانی چون پروتاگوراس، افلاطون، سقراط و ارسطو، برای خدا که خودِ حکمت (لوگوس) است و رسولان خدا که دریافت کننده، شناسنده و اعلام کنندۀ آن اند، به هیچ وجه، حکمت محسوب نمی شوند. شاهد این سخن، آیاتی از کتاب ایوب و کتاب جامعه است: «كیسـت‌ كه‌ بتـوانـد حکمت را بـه‌ دسـت‌ آورَد؟ حكمت‌ بسیـار عمیـق‌ و دور از دسترس‌ است‌.» (جامعه،7: 24.ترجمۀ قدیم)
   «مردم ‌.. نمی‌دانند فهم‌ و حكمت‌ را در كجا بیابند. حكمت‌ در بین‌ انسانها پیدا نمی‌شود و هیچكس‌ ارزش‌ آن‌ را نمی‌داند.» (ایوب،28: 12 و13.ترجمۀ قدیم)
آری «فقط‌ خدا می‌داند كه‌ حكمت‌ را كجا می‌توان‌ پیدا كرد.» (ایوب،28: 23.ترجمۀ قدیم) خدا است که می داند حکمت حقیقی باید به عدالت (اول پادشاهان،3: 11)، راستی‌ (امثال،4: 11)، عزت (امثال،4: 8) و دور‌ نمودن‌ انسان از شرارت (ایوب،28: 28) منتهی شود، نتیجه ای که حکمت زمینی فاقد آن است چون حقانیت و قدرتی ندارد و آن چه از حکمت زمینی و انسانی باشد، در برابر نابودی، ضعیف و تسلیم خواهد شد چنان که در کتاب حزقیال آمده:
«به‌ فرمانروای صور بگو: .. با حكمت‌ و دانایی‌ خود، مال‌ و ثروت‌ زیاد جمع‌ كرده‌ای‌ و طلا و نقره‌ وگنج‌های‌ بسیار اندوخته‌ای‌. حكمت‌ تو، تو را بسیار ثروتمند و مغرور كرده‌ .. و ادعا می‌كنی‌ كه‌ مانند خدا دانا هستی‌؛ [پسمن‌ سپاه‌ دشمن‌ بی‌رحمی‌ را كه‌ مایه‌ وحشت‌ قوم‌هاست‌ می‌فرستم‌ تا شكوه‌ و زیبایی‌ تو را كه‌ به‌ حكـمت‌ خـود بـدست‌ آورده‌ای‌ از بیـن‌ ببـرند. آنها تو را به‌ قعر جهنم‌ می‌فرستند و تو در قلب‌ دریا خواهی‌ مرد. آیا در حضور قاتـلان‌ خـود باز ادعای‌ خدایی‌ خواهی‌ كرد؟ نه‌، بلكه‌ در آن‌ هنگام‌ تو یك‌ انسان‌ خواهی‌ بود و نه‌ خدا.» (حزقیال،28: 1–9)
در این آیات به روشنی به انسان گوشزد می شود که تو خدا نیستی و نخواهی بود، پس تلاش انسان برای این همچون ایوب، خدا را به مناظره (یا حتی مبارزه) بطلبد، بیهوده و مضحک است و پاسخ خدا نیز روشن است: خدا اگرچه خیلی کوتاه در کلام رسولانش پاسخ می دهد، ولی خداوند مثل انسان، فقط به مناظره دعوت نمی کند، بلکه به مبارزه در عمل دعوت می کند و می گوید:
«مثل‌ یك‌ مرد بایست‌ و به‌ پرسش‌ من‌ پاسخ‌ بده‌. وقتی‌ زمین‌ را بنیاد نهادم‌ تو كجا بودی‌؟ .. این‌ من‌ بودم‌ كه‌ دریا را با ابرها پوشاندم‌، .. حدود آن‌ را تعیین‌ نمودم‌ و با سواحل‌، آن‌ را محصور كردم‌. به‌ دریا گفتم‌: “از اینجا جلوتر نیا و موجهای‌ سركش‌ تو از این‌ حد تجاوز نكنند!” آیا در تمام‌ عمرت‌ هرگز به‌ خورشید فرمان‌ داده‌ای‌ كه‌ طلوع‌ كند؟ آیا هرگز به‌ روشنایی‌ روز گفته‌ای‌ كه‌ كرانه‌های‌ زمین‌ را در بر بگیرد تا شرارت‌ شب‌ رخت‌ بربندد؟ آیا هرگز سپیده‌ صبح‌ را به‌ رنگ‌ قرمز درآورده‌ای‌؟ .. چه‌ كسی‌ دره‌ها را برای‌ سیلابها حفر نمود و مسیر برق‌ آسمان‌ را تعیین‌ كرد [جز من]؟ .. آیا می‌توانی‌ مجموعه‌ ستارگان‌ پروین‌ را بهم‌ ببندی‌؟ یا رشته‌ منظومه‌ جبار را باز كنی‌؟ آیا می‌توانی‌ گردش‌ منظم‌ فصول‌ را اداره‌ كنی‌ و دب‌ اكبر را با ستارگانش‌ در آسمان‌ هدایت‌ نمایی‌؟ آیا از قوانین‌ آسمان‌ سر در می‌آوری‌ و می‌دانی‌ اینها چه‌ تأثیری‌ بر زمین‌ دارند؟ آیا می‌توانی‌ بر سر ابرها فریاد بزنی‌ تا ببارند آیا می‌توانی‌ به‌ برق‌ آسمان‌ دستور دهی‌ در مسیرش‌ روانه‌ شود؟ و آیا او فرمان‌ تو را اطاعت‌ خواهد كرد؟ كیست‌ كه‌ فهم‌ و شعور به‌ انسان‌ می‌دهد؟ كیست‌ كه‌ با حكمت اش‌ ابرها را می‌شمارد و مشكهای‌ آب‌ آسمان‌ را بر زمین‌ خالی‌ می‌كند؟ .. آیا هنوز هم‌ می‌خواهی‌ با من‌ كه‌ خدای‌ قادر مطلق‌ هستم‌ مباحثه‌ كنی‌؟ تو كه‌ از من‌ انتقاد می‌كنی‌ آیا می‌توانی‌ جوابم‌ را بدهی‌؟ ...» (ایوب،38: گزیده هایی از1–38 و ایوب،40: 1–2)
حکمت انسان برای خدا بازی های کودکانه ای بیش نیست و مدعیان حکمت، حکیم نیستند، بلکه کسانی هستند که دوست دارند خود را دانا و حکیم نشان دهند چنان که در امثال آمده: «آدم‌ احمق‌ برای‌ حكمت‌ ارزش‌ قایل‌ نیست‌ و فقط‌ دوست‌ دارد خود را دانا نشان‌ دهد.» (امثال،18: 2. ترجمۀ قدیم)
بنابراین خداوندِ جلال و قادر مطلق، هرگز خود را وارد بازی های زبانی و کلامی ِ حکیمانی نمی کند که با کلمات بازی می کنند و انسان ها را گیج می کنند. وصف کلام اینان و همانندان شان و به طور کلی وصف زبان به شکلی دقیق و خلاصه در نامۀ یعقوب بیان شده است:
«زبان عضوی کوچک است، امّا ادعاهای بزرگ دارد .. زبان، آتش است؛ دنیایی است از شرارت در میان اعضای بدن ما که همۀ وجود انسان را آلوده می‌کند و تمام زندگی او را به آتش می‌کشد .. انسان همه گونه حیوان و پرنده و خزنده و جاندار دریایی را رام می‌کند و کرده است، امّا هیچ انسانی قادر به رام کردن زبان نیست. زبان، شرارتی است سرکش و پر از زهرِ کُشنده!» (نامۀ یعقوب،3: 5–9. هزارۀ نو)
برای همین است که پولس می گوید: «.. هشدار دِه بر سر کلمات مجادله نکنند، که جز تباهی شنوندگان ثمری ندارد.» (دوم تیموتائوس،2: 14)

راه حل خدا برای رهایی از تسلسل زبانی و فلسفی
راه حل خدا برای رهایی از تسلسل کلمات فلسفی، بازی های زبانی و خطاهای زبان، قدرت است. در تورات، حکمت خدا و قدرت خدا (به طور کلی حکمت و قدرت) در کنار هم آورده شده اند (گاهی نیز حکمت با عمل، همجوار و ملازم  شده)، گویی قدرت (و عمل که ناشی از قدرتاست)، جزء ِ تکمیل کننده و نهایی حکمت است که حکمت را اثبات می کند و تحقق می بخشد.
آیه های مربوط به همجواری حکمت و قدرت:
«حكمت‌ و قدرت‌ واقعی‌ از آن‌ خداست‌. فقط‌ او می‌داند كه‌ چه‌ باید كرد.» (ایوب،12: 13.ترجمۀ قدیم)
«آری‌، قدرت‌ و حكمت‌ از آن‌ او است‌.» (ایوب،12: 16.ترجمۀ قدیم)
«او با قدرت‌ خویش‌ دریا را مهار می‌كند و با حكمت‌ خود غرور آن‌ را درهم‌ می‌شكند.» (ایوب،26: 12.ترجمۀ قدیم)
«بر نام خدا تا ابد سپاس باد! زیرا حكمت و توانایی از آن اوست.» (دانیال،2: 20.ترجمۀ قدیم)
آیه های مربوط به همجواری حکمت و عمل:
«روز و شب،‌ حكمت‌ خدا را اعلام‌ می‌نمایند.» (مزامیر،19: 2.ترجمۀ قدیم)
«خداوندا، كارهای‌ دست‌ تو چه‌ بسیارند. همهۀ آنهـا را از روی‌ حكمت‌، انجام‌ داده‌ای‌.» (مزامیر،104: 24.ترجمۀ قدیم)
«خداوند به‌ حكمت‌ خود زمین‌ را بنیاد نهاد و به‌ عقل‌ خویش‌ آسمان‌ را برقرار نمود.» (امثال،3: 19.ترجمۀ قدیم)
به همین ترتیب عمل انسان نیز نشانۀ قدرت و حکمت او معرفی می شود:
«اگر این‌ دستورات‌ را اجرا كنید به‌ داشتن‌ حكمت‌ و بصیرت‌ مشهور خواهید شد ..» (تثنیه،4: 6.ترجمۀ قدیم)
«خداوند به‌ تو بصیرت‌ و حكمت‌ عطا كند تا وقتی‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ می‌شوی‌ تمام‌ قوانین‌ و دستورات‌ او را بجا آوری.» (اول تواریخ،22: 12.ترجمۀ قدیم)
مسیح در عهد جدید نیز چنان که در عهد عتیق آمده، برای رهایی از تسلسل کلمات فلسفی، بازی های زبانی و خطاهای زبان، یک راه حل معرفی می کند: قدرت. [راه حلی که بعدها اشتباهاً کشف یا ابداع آن به نیچه نسبت داده شد!] مسیح، حکمت (کلام، منطق) و قدرت خدا را مترادف و همجوار یکدیگر معرفی می کند:
«شما چقدر گمراهید، زیرا نه از کلام خدا (Scriptures) چیزی می دانید نه از قدرت خدا.» (مرقس،12: 24.ترجمۀ قدیم)
برای همین است که پولس به الهام روح القدس می گوید: «پادشاهی خدا به حرف نیست، بلکه در قدرت است.» (اول قرنتیان،4: 20)
و جایی دیگر دربارۀ ارتباط قدرت و عمل، می گوید: «شنوندگانِ شریعت نیستند که در نظر خدا پارسایند، بلکه کسانی پارسا شمرده خواهند شد که به شریعت، عمل می‌کنند.» (رومیان.2: 13)
پس می بینیم که در کتاب مقدس، صراحتاً حکمت، با قدرت و عمل، همجوار و ملازم است و عمل خدا و ساخته های عملی و عینی اش، نشانۀ قدرت و حکمت او هستند. شاید بتوانیم با زبان فلسفی انسانی معادل هایی تقریبی و تشبیهی برای پدر، پسر و روح القدس بسازیم و بگوییم: حکمت، خودِ خدای پدر است، قدرت،روح ِ خدا (روح القدس) است و عمل ِ خدا، عیسی مسیح ِ خداوند است.

حکمت و عمل خداوند
مسیح آمد تا به ما بفهماند که خداوند می گوید: از حکمت خود به سوی من بچرخید، چون: من رسول نیستم خود خدا هستم، حکیم نیستم خود حکمت (لوگوس) و خود قدرتم، پس آفریننده (خدا) و سازندۀ حکمت، خود حکمت، نتیجه و غایتِ حکمتی هستم که شما در کلمات بیهودۀ حکمت حکیمان زمینی دنبال آن می گردید. «امّا [بعضی از شما] نمی‌خواهید نزد من آیید تا حیات یابید.» (یوحنا،5: 40. هزارۀ نو) برای همین «.. هر‌که به او (عیسی مسیح) ایمان ندارد، هم‌اینک محکوم شده است، زیرا به نام پسر یگانۀ خدا ایمان نیاورده است.» (یوحنا،3: 16. هزارۀ نو) و روح القدس در مکاشفۀ یوحنا به چنین بی ایمان هایی گفته است: «پس‌ توبه‌ کن‌ والا بزودی‌ نزد تو می‌آیم‌ و به‌ شمشیر زبان‌ خود با تو جنگ‌ خواهم‌ کرد.» (مکاشفه یوحنا،2: 16.ترجمۀ قدیم)
شمشیر زبان را می توان همان حکمی دانست که بر هر کس «طبق سخنان و منطق خودش» جاری می شود (متی،12: 37) چون بر همه، پیروان شریعت (از جمله پیروان دین های مختلف)، پیروان حکمت، بت پرستان و بی خدایان، حجت از طریق کلام عیسی و اَعمال ِ عیسی تمام شده است.
پس استدلال های قدرتمند، منطقی و پژوهشگرانه ای که پولس در نامه هایش به کار گرفته بر خلاف حکمت خدا و ضد مسیح نیست، بلکه نشانۀ کوچکی از قدرت و انسجام حکمت خدا و کارهای او است، قدرت و انسجامی که توسط روح القدس به پولس اعطا شده و سر سوزنی از آن در نامه های او قابل مشاهده است.
ولی حتی با دلائل، شواهد، معجزات و آیات مسلّم و کافی نیز، بسیاری ایمان نمی آورند چنان که در اعمال رسولان آمده و اگر کسی همچون پولس با حجت ها و علم بسیار نیز به آنان بشارت دهد، حقیقتِ عیسی مسیح را انکار کرده، ایمان نخواهند آورد:
   «چون‌ او [پولس] بدین‌ سخنان‌، حجت‌ خود را می‌آورد، فستوس‌ به‌ آواز بلند گفت‌: “ای‌ پولس‌ دیوانه‌ هستی‌! کثرت‌ علم‌ تو را دیوانه‌ کرده‌ است‌.”» (اعمال رسولان،26: 24.ترجمۀ قدیم)
و پاسخ پولُس، پاسخ همۀ بشارت دهندگان به منکران حقیقتِ عیسی مسیح است: «دیوانه نیستم، عالیجناب فِستوس، بلکه در کمال هوشیاری، عین حقیقت را بیان می‌کنم.» (اعمال رسولان،26: 24.ترجمۀ شریف و هزارۀ نو)

نتیجه گیری: معنای سخن پولس دربارۀ نسبتِ حکمت با ایمان
اینک بیایید بار دیگر سخن پولس را بخوانیم:
«.. راز خدا را با فصاحت و حکمت بشری به شما اعلام نکردم. زیرا بر ‌آن بودم در مدتی که بین شما هستم، چیزی جز عیسی مسیح ندانم .. و پیام و وعظ من نه با کلمات گیرای حکیمانه، بلکه با برهانِ قدرتِ روح بیان شد، تا ایمان شما نه بر حکمت بشری، بلکه بر قدرت خدا مبتنی باشد.» (اول قرنتیان،2: 1–5. ترجمۀ هزارۀ نو)
با توجه به وجود این استدلال های عقلانی و منطقی در کتاب مقدس و وعدۀ مسیح دربارۀ فرستادن حکیمان (در                          کنارانبیاء و علما)، باید سخن پولس، معنای خاصی داشته باشد و منظور ِ او این نیست که ایمان به مسیح، با حکمت، مخالفت یا تضاد دارد.
واژۀ کلیدی در نامۀ پولس، ایمان است. وقتی مسئلۀ ایمان پا به میدان می گذارد، فصاحت، کلمات گیرای حکیمانه و حکمت بشری، تأثیر تعیین کننده واهمیت چندانی ندارند. ممکن است این ها برای کسی که تازه بشارت انجیل را دریافت کرده یا کسانی که ذهن شان استدلالی تر از دیگران است بتوانند تا اندازه ای موثر باشند که فرد بتواند یک چارچوب کلی را از «نقشۀ نجاتِ خدا برای بشر» در ذهن خود ترسیم کند، ولی در نهایت، ایمان، زاده و پروردۀ فصاحت، کلمات گیرای حکیمانه و حکمت بشری نیست، چون  اگر چنین باشد، با همان ها نیز از میان خواهد رفت، ولی چنان که می دانیم ایمان راستین چنین نیست. چنان که گاهی اوقات، کسانی که ایمان می آورند، تنها بشارتی ساده دریافت می کنند، نه کلمات گیرای حکیمانۀ مبتنی بر حکمت بشری و جالب و قابل توجه این که پس از ایمان آوردن، با بسیاری از کلمات گیرای حکیمانه و فصاحتِ منکران عیسی مسیح رو به رو می شوند که سعی در رد و انکار ایمان به عیسی مسیح دارند و ظاهراً باید به نابودی ایمان شان بینجامد، ولی چنین نمی شود.
گاهی در بحث با مخالفان و منکران ِ حقیقتِ عیسی مسیح، فکر و زبان ِ ایمان دار، نمی تواند پاسخ پرسش ها را بدهد، ولی آیا این مسئله ثابت می کند که «حکمت خدا ناقص است؟» یا «خدا از پاسخ دادن به منکران خود ناتوان است»؟ هرگز. خود پولس پاسخ می دهد: «امّا در عین حال، ما در میان بالغان از حکمت سخن می‌گوییم، امّا نه از حکمتی که متعلق به عصر حاضر یا حکمرانان این عصر باشد که محکوم به زوالند، بلکه از حکمت پنهان خدا سخن می‌گوییم که از دیده‌ها نهان است و خدا آن را پیش از آغاز زمان، برای جلال ما مقرر فرموده است. امّا هیچ‌یک از حکمرانان عصر حاضر این حکمت را درک نکردند، زیرا اگر آن را درک کرده بودند، خداوندِ جلال را بر صلیب نمی‌کردند.» (اول قرنتیان،2: 22. ترجمۀ هزارۀ نو)
حکمتی که پولس، خود را از آن جدا می داند و می گوید قدرت تأثیرگذاری اش از کلماتِ زیبا و گیرای آن (حکمت) نیست، حکمتِ حکیمان ِ قوم ِ یهود و حکمتِ حکیمان ِ یونان و روم در زمان مسیح و پولس است. حکمتی که محور ِ آن و گفتمان آن، با سخنان و عمل ِ نجات بخش ِ مسیح، تفاوت های اساسی و گاهی تضاد داشت.
در واقع پولس خیلی کوتاه و خلاصه سخن گفته و اگر می خواست می توانست بیشتر توضیح دهد و بگوید: موضوع مسئلۀ من، با موضوع و مسئله ای که حکیمان شریعت و فلسفه بررسی می کنند فرق دارد، واژه هایش هم فرق دارد؛ چیزی که من به آن بشارت می دهم با چیزی که آن ها درباره اش سخن می گویند تفاوت دارد، ارزش آن در حدّ آن ها نیست بلکه برتر است، انسانی نیست و خدایی است، هدف من با آن ها فرق دارد و نتیجه ای هم که من از آن سخن می خواهم بگیرم (ایمان و نجات) با نتایجی که آنان در جست و جویش هستند (قدرت و حکمت زمینی) فرق دارد. غایتِ بشارتِ من و رسولان دیگر، ایمان آوردن به عیسی مسیح و نجات بخشی او است تا او جلال یابد ولی غایت حکمت علمای یهود (در زمان مسیح و پولس)، جلال یک پادشاهی زمینی و غایت حکمای یونان و روم، جلال انسانی است که خردمند فرض خواهد شد.
در کتاب مقدس نیز آمده: «خداوند می‌فرماید: “فكرهای‌ من‌ فكرهای‌ شما نیست‌، و راه‌های‌ من‌ هم‌ راه‌های‌ شما نیست‌. به‌ همان‌ اندازه‌ كه‌ آسمان‌ بلندتر از زمین‌ است‌، راه‌های‌ من‌ نیز از راه‌های‌ شما و فكرهای‌ من‌ از فكرهای‌ شما بلندتر و برتر است‌.”» (اشعیا،55: 8 و9)
شاید بتوان یکی از بهترین توصیفات برای حکمت راستین خداوندی را این آیه از انجیل دانست که می گوید: «اما خرد و حکمتی که از آسمان می باشد، در وهله اول پاک و نجیب است، و بعد صلح جو و مودب و ملایم؛ حاضر به گفتگو با دیگران و پذیرش نظرات ایشان است؛ لبریز از دلسوزی و اعمال نیک بوده، صمیمی و بی ریا و بی پرده می باشد.» ( نامۀ یعقوب،3: 17)
با توجه به آیات ذکر شده و مطالبی که در این مقاله آمد، حکمت خدا فراتر از حکمت بشری است و در تضاد یا تقابل با آن نیست؛ چون تضاد یا تقابل میان دو امر  یا دو نیرویی قابل تصور است که هم جنس، هم اندازه و دارای قدرت یکسان یا نزدیک به هم باشند، اما فکر خداوند نسبت به فکر انسان، زمان شمول و مکان شمول و به حدی غیر قابل اندازه گیری، برتر و قدرتمندتر است.
خود پولس نیز به حکمت و دانش خدا اعتراف می کند و می گوید: «وه که چه خدای پرجلالی داریم! حکمت و دانش و ثروت او چه عظیم است! مشیت و راه های او، فوق ادراک ما است! کیست که بتواند فکر خداوند را درک کند؟ چه کسی آنقدر دانا است که بتواند مشورتی به خدا بدهد و یا او را راهنمایی کند؟» (رومیان،11: 33 و34)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.«پولس از فرقه فریسیان (که در زمینه انجام آداب شریعت از همه سختگیرترند) بود و از نظر شریعت کاملا بی عیب و کامل به حساب می آمد. پدرش یهودی و تبعه روم بود و به همین دلیل پولس نیز تبعه روم بشمار می آمده است. وی به عنوان یک تبعه رومی از امکانات و مزایای ویژه ای برخوردار بوده، که از آن استفاده می کرده است. کسی حق نداشت که دستان آنان را ببندد و یا آنان را تازیانه بزند. پولس قبل از ایمان به مسیح، یکی از آزار دهندگان و تعقیب کنندگان مسیحیان بود و آنان را با بی رحمی شکنجه می داد و قصد نابود کردن آنان را داشت و تمامی این کارها را خدمت به خداوند می دانست. وی نسبت به سایر همسالان خود، مومن تر و تعصب بیشتری برای اجرای رسوم و سنت های مذهبی داشت. پولس در زمان سنگسار شدن استیفان، اولین شهید مسیحیت، حضور داشت و پس از آن با شدت بیشتری به آزار، دستگیری و زندانی کردن ایمانداران پرداخت.         
پولس زمانی که به دمشق جهت ویران کردن کلیساها و سرکوب کردن مسیحیان می رفت، نوری از آسمان بر وی تابید و مسیح با وی سخن گفت: “من‌ آن‌ عیسی‌ هستم‌ که‌ تو بدو جفا می‌کنی‌”. همراهان پولس نور را دیدند، اما سخن عیسی را تنها پولس بود که شنید. پس از آن وی نابینا گشت و به دمشق رفت و مدت سه روز هیچ چیز نخورد. شخصی بنام حنانیا، به خواست عیسی که در خواب دیده بود، به نزد پولس رفته و بر چشمان او دست گذاشت و وی بینایی خود را بدست آورد و پس از تعمید گرفتن به کلیساهای دمشق رفته و در مورد عیسی که پسر خداست، موعظه کرد. ملاقات با مسیح، انقلابی در زندگی پولس ایجاد کرد و آغاز راهی نو و کاملا متفاوت در زندگی وی شد که آیندۀ او را به شکلی جدید و در راه خدمت به مسیح تغییر داد تا جایی که یکی از مؤثرترین بشارت دهندگان شد و نوشته های او (که الهام روح القدس و نامه به ایمانداران است) در کتاب مقدس راه یافت. گفته می شود که پولس در نهایت به شهادت رسیده است.»
2.ترجمه ها از ترجمۀ تفسیری آورده شده و هر جا از ترجمۀ دیگری استفاده شده، به نام آن ترجمه اشاره شده است. ترجمۀ انگلیسی کتاب مقدس از سایت رازگاه آورده شده، همچنین برای یافتن آیه ها، نویسنده از یادداشت های کتاب مقدس خود و نیز از سایت های رازگاه و کلمه بهره گرفته و در صورتی که در تایپ و املای کلمات فارسی، اشکالی سهوی وجود داشته حتی الامکان در اصلاح آن کوشیده و در عین حال تا اندازه ای آیین نگارش ِ ترجمۀ مورد استفاده حفظ شده است.
آدرس اینترنتی سایت رازگاه:
آدرس اینترنتی سایت کلمه:
3.در تمامی مقاله، آن چه در کروشه آمده، توسط نویسندۀ مقاله افزوده شده است.
5.برای مطالعۀ بیشتر نگاه کنید به:
بخش های «قيامی موفقيت آميز»، «فعاليتھای چريکی»، «قيامھای خونين و ويرانی اورشليم» و «اشکال کار اين مدعيان» 


نویسنده:
ژاییرفرهادی پور
(نازگل فرهادی پور)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر